مرد درشت قامت و چرب زبانی،خار ریشه داری را در وسط راه عبور مردم کاشت.مردم که از آن راه عبور می کردند،اورا سرزنش می کردندو از اومی خواستند که آن خار را از جا برکند،ولی او به اعتراض مردم اعتنا نمی کرد.
خار،هر روز و هر ماه و هر سال،ریشه دارتر می شد و قدرت بیشتری می یافت،ولی عمر آن مرد،روز به روز سپری می شد و به سوی پیری و سستی رهسپار بود.
حاکم و قاضی وقت او را احضار کرد و به او تکلیف نمود که آن را خار را از جا بر کند.ولی او امروز و فردا می کرد و مکرر مهلت می خواست و وقت می گذراند.
حاکم به او می گفت:این فردا کردن تو موجب می شود که خار ،ریشه دارتر و محکمتر و جوانتر گردد.از طرف دیگر تو نیز پیر و سست و ناتوانتر می گردی؛بنابراین مهلت و فرصت را از دست مده.زود باش و گرنه بعد توان ریشه کنی آن خار را پیدا نمی کنی.
ولی او امر را به آینده موکول می کرد:
تو که می گویی که فردا این بدان
که به هر روزی که می آید زمان
آن در خت بد جوانتر می شود
وین کننده پیر و مضطر می شود
خار بن در قوّت بر خاستن
خار کن در سستی و در کاستن
خار بن هر روز و هر دم سبز و تر
زود باش و روزگار خود مبر
ای برادر غافل مباش! که هر یک از صفات زشت و بدی که در وجود تو هست،خاری سر راه تکامل توست. اگر هر چه زودتر
این خارها را از صفحه ی لطیف روح خود بیرون نیاوری،ریشه دارتر می شود و تو سست تر می گردی.
بنابر این،حال که جوان و قدرت مند هستی و آن خار هم ضعیف می باشد،کمر همت ببند و آن را برکَن.مثل عمر و ابوبکر (در میدان خیبر)این در و آن در نزن،بلکه مثل علی(ع)به میدان بیا و در خیبر بکن،و گر نه فرصت از دست می رود.
یا تبر بردار و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بکن
ورنه چون صدیق و فاروق مهین
هین طریق دیگران را برگزین
تو نور و آب هستی و آن خار،
نور و آب خود را بر نار پیروز کن:
پس هلاک نار،نور مؤمن است
زانکه بی ضد،دفع ضد لا یُمکن است
گر همه خواهی تو دفع شرّ نار
آب رحمت بر دل آتش گـُمار
چشمه آن آب رحمت،مؤمن است
آب حیوان روح پاک محسن است
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلّی نگذرد ایّام کشت....
ثبت شده توسط: puriya_ j
نظرات شما عزیزان: